نمیدونم چیه ؟ ولی یه چیزی قلقلکم میده برای نوشتن .
این روزا هرچقدر سعی میکنم به سمت دفترچه خاطرات نرم و از حس و حال بد این روزهام چیزی به یادگار نذارم ، نمیشه .
انگار نمیتونم از این تنها همدمم دل بکنم . وقتی به صفحه های کوچولوی سفیدش نگاه میکنم که مشتاقانه منتظر شنیدن حرفای منه ، دلم نمی یاد ننوشته برم .
وقتی یادم می افته فقط اونه که میتونم باهاش حرف بزنم ، فقط اونه که میتونه خودمو ، حرفامو و اشکامو تحمل کنه ،فقط اونه که تا آخر حرفام ساکت و آروم میشینه و گوش میده و هیچی نمیگه ، فقط اونه که ... نمیتونم ازش بگذرم .
هرچی میخوام خودمو قانع کنم که فقط برای خوندن خاطرات قدیمی اومدم سراغش و نه برای نوشتن خاطره ، نمیشه .
دستم ناخودآگاه به سمت خودکار میره ...
نمیشه ، نمیشه که ننویسم . از این روزا ، از این حال بدم ، از این دلتنگیهام ، از این احساس مذخرفم ...
هرچند که سالها بعد خوندن خاطرات این روزها اذیتم خواهد کرد ... ولی به این امید که نوشتن حالمو بهتر کنه ، مینویسم .
به قولش " همه چی خاطره میشه ."